یادداشت جمعه 15 آبان 1388
- صحنه اول: در فاصله 100 متری پشت سرویس دانشگاه دارم به سمت اتوبوس میدوم. واسه راننده دست تکون میدم که یه وقت من رو جا نذاره. اما اتوبوس با تفاوت زمانی 30 ثانیه حرکت میکنه. موبایل راننده هم خاموشه. مجبور میشم با اتوبوس خط برم دانشگاه.
- صحنه دوم و سوم و چهارم: وارد اتوبوس خط میشم. ردیف اول خالیه، اما شاگرد اتوبوس ازم میخواد که اونجا نشینم. من هم یه جای دیگه میشینم. در طول مسیر خیلیها میخوان تو ردیف اول بشینن، اما ازشون خواسته میشه که جای دیگهای بشینن. یه آقای مسن سوار میشه و تو ردیف اول میشینه. راننده از اونجا بلندش میکنه و میفرسته جای دیگهای. به طرف و بغلدستیش برمیخوره. با راننده بحث میکنن و کار به تهدید و کلمات رکیک کشیده میشه. نهایتاً با پادرمیونی چند نفر سروصدا میخوابه.
- صحنه پنجم: برای برگشت از دانشگاه وارد سرویس دانشگاه میشم. دو تا از صندلیهای ردیف اول خالیه (از هر طرف یه دونه). از اون استادی که در ردیف سمت راست اتوبوس نشسته اجازه میخوام که در کنارش بشینم. انگار که صندلی اتوبوس از اموال شخصیش باشه، با گستاخی بهم میگه اگه تنها باشه راحتتره. چیزی بهش نمیگم و میرم داخلتر؛ تقریباً همه ردیفهای دوصندلی رو یکی از استادها پر کرده و هیچ کس به رو خودش نمیاره که اینی که تازه اومده تو هم باید یه جایی بشینه. بالاخره یکی از استادها که من رو میشناسه پیشنهاد میده که در صندلی کنارش بشینم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر